الیارالیار، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

الیار،هدیه تکرار نشدنی من

ای جوووونم

1394/3/18 23:54
نویسنده : مامان مهدیه
729 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها یعنی این هفته خیلی خوش گذشت.راستش همش یا مهمونی بودیم یا مهمون داشتیم.دوستان دوران دبیرستانم اومدن خونمون وای کلی خوش بحالم بود حسابی خوش گذشت.

رفته بودیم خونه خاله سمیه(دوست دوران دانشجویی مامانی).اسباب بازی سبحان رو گذاشته بودن روی میز غذا خوری.از خاب بیدار شدی وقتی چشمت به اسباب بازی ها افتاد دنبال یه راهی برای بدست اوردنشون بودی.رفتی جلوی میز و با ناراحتی ساختگی و حالت ناامیدانه گفتی حالا من با چی بازی کنم؟متفکرخوشبختانه خاله سمیه متوجه منظورت شد و به هدفت رسیدیراضی.جالب اینجاست همه اسباب بازیهای سبحان رو برداشته بودی وقتی سبحان کلاهتو برداشت گذاشت روسرش بهش با یه قیافه حق به جانب گفتی اجازه گرفتی؟مال خودمه دعوات کنم؟قیافه خاله سمیهتعجب

یه روز بابایی داشت با لپ تاب کار میکرد.گفتی بابایی لطفا بیا باهم بازی کنیم بابا گفت الیار جان الان وقت ندارم ....شماهم خیلی جدی گفتی اگه نیای میکشمتخندهبعد انگشتاتو مثلا که تفنگ داری به طرف بابا نشونه گرفتی و بنگ بنگ..گریهکچل.بابایی قبول کرد اومد باهات تفنگ بازی کردین همش با صدای بلند میگفتی بنگ بنگ الیار قهرمان،الیار برنده.

چند وقت هست که هر چی بگم بر عکسش رو انجام میدی و انچه رو بخوام کمتر انجام میدی.فکر میکنم دوتا سه سال دقیقا همون زمانی هست که همانا هرچی اصول تربیتی به خرج دادی اب در هاون کوبیدنی بیش نبودهکچل.همه چی باید طبق نظر خودت باشه. مثلا وقتی جیش داری بلند میشم ببرمت میگی نه نوبت باباست...یا برعکسش.موقع لباس پوشیدن وغذا خوردنم همچنین.

کلا عاشق انجام دادن کارهایی هستی که اصلا بهت مربوط نمیشهچشمک.در کل پسر حاضر جواب و تیزی هستی والبته زودرنج و حساسبوس.عاشق بازی های پرهیجان و بزن بکوب و بپر بپر هستی.بازی های جدیدت درین راستا حرکات تکواندو و تفنگ بازیهآرام

میگی مامانی بابا میره سرکار پول دربیاره پاستیل بخره.بعد میپرسی دیگه چی؟؟بعد از فکر کردن خودت جواب میدی به نظرم دلستر بخرهخندونک

وقتی میگم اسباب بازی هاتو جمع کن میگی من خستم مامان خودت جمع کن.

از صدای رعدوبرق ترسیدی بابایی گفت عزیزم ترس نداره که...وقتی ابرها فشرده میشن بارون میاد ووقتی ابر سفید و سیاه تصادف میکنن رعدوبرق  بوجود میاد.منم انگلیسی رعدوبرق رو بهت یاد دادم......بارون میومد تو ماشین بودیم گفتی مامانی نترسیا ابر سیاه و سفید تصادف کردن الان ساندر میادخندونک.

وقتی عصبانی میشم میگی نکن الان مامان بد شدیاغمگین.اریگامی و کاردستی دوست داری البته با کمک همدیگهبغل.

با مبینا بازی میکنی و گاهی بی حضور من خونه ی انها ساعت ها باهم بازی میکنی(اردوی استقلال و توانگری)البته گاهی پیش میاد که نازکتر از گل بهت گفته باشن و قهر کنی بیای خونه....معصومه خانوم مامان مبینا یهروز اورد و گفت الیار میگه وی ار فمیلی(we are family)من میرم خونمون حوصلم سر رفته اینجا،من مامانمو میخام مامانمو دوست دارم،بابامو دوست دارم وی ار فمیلیخنده.الهی فدای احساساتت پسرمبغل

بعضی وقتا هم وقتی حسش نباشه خیلی به مبینا رو نمیدی به هر چی دست میزنه میگی مبینا دختر بدی شدیا،کار بد نکن میخای دعوات کنم!!!!که چنتا رو دستش زدیتعجبالان یه مدتیه که مبینا دیگه پایین نمیاد باهات بازی کنهچشمک.

عزیز اومده بود خونمون داشتین باهم کتاب میخوندین ،عزیز اشتباهی گفت این رنگش قرمزه شماتعجبو گفتی ببخشیدا عزیز این رنگش صورتیه.یعنی عزیز از ذوقش حسابی چلوندت.باز دوباره به روباه گفت گرگ گفتی خیلی ببخشیدا گرگ نیست روباهه.

یبارم عزیز از بالای نرده های راه پلشون داشت باهات خدافظی میکرد برگشتی گفتی عزیز مواظب باش خدایی نکرده میوفتیا....عزیز اینقدر ازین حرفت خوشحال شده بود که اگه جلوشو نمیگرفتیم از ذوقش بلایی سرت میاوردقه قههقه قهه.

به اشپزی هم علاقه مندی و گاهی بازی های تخیلی نونوایی و بکرز من رو اجرا میکنی و گاهی میای تو اشپزخونه به کمک من،که خیلی خوب و با حوصله کمک میکنی.محبت.

خابیدنت معضلیه واسه خودش....حسابی مقاومت میکنی دربرابر خاب بعداز ظهر یعنی هر روز سر این موضوع داستان داریم.بیشتر هم با قصه های عجیب و غریب و هیجان انگیز مامانی به خاب میری و دستت هم باید تو شکم باشه و به قول خودت شاپولی کنیخجالت،بیشتر داستانها هم طبق سلیقه شماست یا دایناسورحرف مامانشو گوش نمیده میره کوه پاش لیز میخوره  از کوه میوفته  و کلش داغون میشه،و یا استرینات به فضا میره پیش بازلایتیر.و اونجا میگه من برای نجات اماده ام!!!از کران تا بیکران،قسم خوردم از کهکشان در برابر بیگانگان محافظت کنم......بعدش هم همه رو نابود میکنیم....سکوت،واقعا خابوندنت انرژی بره.

عاشق سس قرمزی همه چی رو دوست داری با سس بخوری ،بعضی وقتها هم میریزی رو دستت و لیس میزنیخندونک.

رفتیم پارکینگ تا سوار ماشینت بشی گفت الیار کفشاتو پوشیدی برگشتی با یه قیافه خیلی جدی مامان اینا کفش نیستن دمپایین.

همه رنگ ها رو میشناسی.نماز خوندن رو بلدی و حرف های نماز هم بلدب الله اکبر و بعد سبحان الله بعدش دراز میکشی مهر رو میبوسی و پچ پچ میکنی و در اخر هم میگی خدارو شکر.

از تخیلاتت بگم برات به قدری پیشرفته و قوی هست که هر وقت میری دسشویی و پی پی میکنی به یه چیزی تشبیهش میکنی دیروز پی پی کردی گفتی مامان ببین شبیه لاک پشتهتعجب،یبارم با بابایی رفتی بهش گفتی شبیه ماهیهخجالت تازه اجازه نمیدادیش بشوره تا منم بیام ببینم نظرمو بگم ...به نظر منم شبیه ماهی بودخنده.

خونه مامان جوووون

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)