مریضی
سلام نفس مامان،پسر دردونه مهربونم
روزهای خاصی از زندگی سه تاییمون میگذره.پسرکم بزرگ شدی و کامل حرف میزنی و دیگه می می نمیخوری ،من عاشق بزرگ شدنتم.خیلی اتفاقات خوب و بد افتاده که اشاره میکنم .
شما مریض شدی.عجب مریضی بود این مریضیه...بقول دکتر ویروس گرفته بودی.اونم چه ویروسی!!!!!!!!!.تب شدید و زخم شدن لثه و زبونت،که این روزا شایع شده و دوره اش یه هفته بود.اونقدر هم شدید بود که شما خیلی لاغر شدی.دکتر گفت هیچ کاریش نمیشه کرد و باید دوره اش تکمیل بشه.پسر گلم که اصلا گریه نمیکرد ، بیقرار و نا اروم بود و همش گریه میکرد.اصلا ساکت نمیشدی.حالا که یه هفته است از بیماریت گذشته یکم سرحالتر شدی ولی ضعیف و لاغر..پسر گلم این یه هفته که مریض بودی ،تاریکترین روزهای زندگیم بود برام خیلی سخت بود....عجب ویروسی بود که هر کسی باهات در ارتباط بود گرفت.ازجمله منو بابایی و عزیزو اغاجون
عزیز دل مامان ،بمیرم برات که اذیت شدی...درگیر پروسه از شیر گرفتنتم ولی انجامش با وجود مریضیت خیلی سخت بود.چون چند روز بود کامل کنار گذاشته بودیم از ترس مسمومیت نتونستم بهت شیر بدم.با این همه،همه تلاشم رو کردم که کمترین اسیب رو برات داشته باشه.
عزیزترینم:
نگاهات تو اون روزا هیچ وقت از ذهنم نمیره.اون نگرانی و ترس چشمات منو میکشت.پسرم سختت بود ولی گذشت....شکر.... شکر که به خیر گذشت.پسرک معصوم من زودتر خوب شو که اینجوری مریض و بیحال دیدنت برامون خیلی سخته.دلمون میخواد همیشه بخندی و شیطونی کنی.دردو بلات بجونم
امیدوارم همیشه همه بچه ها سالم و سرحال باشند.