یک قدم بزرگتر شدی
مرد کوچولوی مامان میدونم قطع این وابستگی هنوز 2 ماه برات زود بود اما به خاطر اینکه شبها تقاضات زیادتر بود و خوب غدا نمیخوردی و خیلی خیلی به شیر من وابسته بودی با نظر دکتر تصمیم بر این شد که از یک اسفند استارت این پروژه (از شیر گرفتن)رو بزنم.همه تلاشم رو کردم تا اسیبی بهت نرسه.سعی کردم به تدریج باشه برا همین طول کشید و چون همه جا گفتن کودک نباید بترسه یا احساس گناه کنه از ابزار ناراحت کننده و ازار دهنده استفاده نکردم......متاسفانه اخرا چون با دراومدن دندون کرسی و بیماری همراه شد خیلی اذیت شدی.یه ریز گریه میکردی و باید حتما بغلم میبودی.شبها زیاد بهونه میگرفتی و ....بالاخره کنار اومدی و این روزها تمووم شد.دیگه از غنچه به گل تبدیل شدی نفسم
از حال و هوای خودم بگم...مادر بودن سخترین کار دنیاست،گاهی اونقدر دلم میگرفت و میخواستم بلند بلند گریه کنم،بخاطر اون نگاه معصومانه ای که به مامانی داشتی ولی چاره ای نبود..به هر کسی می رسیدی به زبون خودت دردودل میکردی و میگفتی ایار بزرگه می می اخی شده نیس،تموم شده...
ماشالله هزار ماشالله دیگه یه مرد با کمالات شدی.و یک قدم بزرگ،بزرگتر شدی،هم برای من سخت بود و هم برای تو اما از یه لحاظ دیگه شیرین بود،ازین نظر که باعث شد به یک استقلال بزرگ دست پیدا کنی.مبرکت باشه پسر مستقل مامان....بهت افتخار میکنم و صمیمانه ازت تشکر میکنم که خوب همکاری کردی .اخرین باری که می می خوردی 2اسفند 94ساعت 10شب
فدایی داری الیار جووونم