الیارالیار، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

الیار،هدیه تکرار نشدنی من

23 ماهگی

1394/1/31 18:33
نویسنده : مامان مهدیه
385 بازدید
اشتراک گذاری

مرد کوچک مادر ،به لطف خدای مهربون بیست و سه ماهه شدی.پسرم بزرگ شدن جدیست مثل همین بازی های بچه گیت.....فدای قدوبالایت دیگه چیزی نمونده دوساله بشی.محبتبه لطف خدا 23 ماه از لحظه ای که وارد زندگیمون شدی و گرمای وجودت و حس میکنیم میگذره و اینه که باعث میشه از لحظه لحظه ی زندگیمون لذت ببریم.یک ماه دیگه گذشت و بزرگتر شدی.خدارو شکر بابت همه مهربونیاش

کودک زیبایم،عزیزتر از جانم،همنفسم،همصدای لحظه های ناب من تبریک مرا بپذیر برای ورود به 23مین ماهگردت.

فرشته ی 23 ماهه ی من دوستت دارم.

دنیا به کامت پسر ناز من

الیار جان منو بابایی به بودن تو در زندگیمون میبالیم.آرام

23 ماهگیت مبارک

 

می دونی الیار این روزا بدجور دلم برات تنگ میشه.با اینکه همیشه پیشتم اما باز حس میکنم زمان کم میارم برای با تو بودن.الان روزها زود زود میگذرن و من هر روز میگم از فردا برای تو بهترین مامان دنیام.چقدر لذت بخشه دیدن رشد روز به روز شما مامانی

دیروز یه لیوان شیر دادم دستت تا بخوری نگام کردی و گفتی مامان شما بخور.با همه ی وجودم احساس کردم مهمترین ادم هستم،اونقدر که این شما رو قشنگ گفتیبوس.یه روز ظهر که خیلی خوابم می اومد و داشتم چرت میزدم و شما نمیزاشتی بخابم و مثلا داشتی قصه میگفتی اونم با صدای بلند:یکی بود هیشکس نبود غیر از خدا،مامانش بود باباش نبود رفته بانک........

هر چیزی رو نخای میگی نه و روی حرفتم شدید میمونی.من عاشق این یک دندگیتم.یه مقدار از وابستگیت بمن کم شده و صدالبته لجبازیاتم کمترو کمتر شدهبوس.همش بخودت میگم تو خودت میدونی یا خودت میتونی...همین جمله کلی بهت انرژی میده.

پریروز اوج خرابکاریت بود و یه روز بد برای من....همش دسته گل به اب دادی منمکچلکچل

صبح داشتیم صبحونه میخوردیم لیوانو شکوندی،داشتم جمعش میکردم تا جارو برقی رو خاموش کردم بدو بدو از تو اتاق اومدی گفتی خانومو شستم،رفتیم دیدم شیرتو ریختی رو مجسمه وبعدشم شکوندیشخطا

اینم موقع ناهار خوردنتهشاکی

رفتم دست به اب،اومدم دیدم رفتی از صندلی بالا رفتی،روی غذا خوری وایسادی و با خودکار کاغذ دیوار رو خط خطی کردیدلخوردیگه کنترل خودمو از دست دادم و یبار اونم خیلی اروم سیلی زدم....مثل یه معجزه بود خدا خیلی به تو و من رحم کرده بود که ازون بالا نیوفتادی.

الهی دستم بشکنه،خیلی ترسیدی همش میگفتی مامانی مهدیه ایارو نزن،ایارو دعوا نکنه ایار خیلی ناراحته...بغلت کردم و اونقدر نوازشت کردم تا اروم شدی.حالا جای شکرش باقیه که با یه بعداز ظهر کلنجار رفتن منوبابایی پاک شدخندونک.کلی اطلاعاتم در زمینه پاک کردن جوهر از سطوح مختلف بالا رفت،اماده پاسخگویی به هر گونه سوال در این زمینه هستم.چشمک

وقتی بابا اومد بهش گفتی بابایی مامان خیلی ناراحته،ایار دیوارو خطی کرده.عزیز زنگ زد بهش گفتی مامان ایارو دعوا کرده....عزیزم ناراحت شد گفت کل خونه زندگیتون فدای یه تار موی ایار.قاقالا و مامان جون و خاله لیلام هم کلی دعوام کردن منم خجالت کشیدم.

معذرت میخام عزیزم.ببخشید

 

پسندها (10)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

✩مامان سما✩
31 فروردین 94 20:50
سلام مهديه جون خوشحال پيش منم بياى با افتخار لينك شديد لطفا شما هم منو بلينك
مامان مهدیه
پاسخ
به روی چشم
عمه فروغ
1 اردیبهشت 94 15:08
الیار جونم 23 ماهگیت مبارک عزیزم ان شاا.. که همیشه زنده باشیای جوووووووووووونم تو هم که در خرابکاری دست کمی از آرشیدا نداریچه جالب آرشیدا هم به مجسمه میگی خانمیو دقیقا اون هم مجسمه رو شکوند و البته کار اصلی این روزهاش مثل الیار خط خطی کردن دست و پا و جاهای مختلفه مهدیه جون برای این که دیوار رو خط خطی نکنه براش رو دیوار کاغذ بچسبون و بهش بگو حالا میتونی نقاشی بکشی و هر وقت خواستی بگو بیام برات کاغذ بچسبونم این جوری هم الیار از نقاشی لذت میبره و هم شما از پاک کردن اسباب و وسایل راحتی
مامان مهدیه
پاسخ
ممنونم فروغ عزیزم...مثل همیشه شرمندم میکنیماشلله این وروجکها فول انرژین.خدا به ماصبر بده
مامان ریحانه
2 اردیبهشت 94 10:35
23 ماهگی گل پسر قند عسل مبااااااااااااااااارک مهدیه جون قد و بالای پسر نازتو تو لباس دومادی ببینی خواهر ببووووووووووووووووس دردونه ی نازدونه رو
مامان علی
2 اردیبهشت 94 15:21
سلام عزیزم اول ازهمه ممنون بابت حضورسبزتون در وب پسرکمون واینکه هزار ماشالله چه پسر خوردنی وملوسی خدا حفظش کنه دوستم. ایشالله برقرار وسلامت باشین.
مهتاب مامان اشکان
3 اردیبهشت 94 8:07
سلام به مهدیه جون و الیار خوشگلم عزیز دلم 23 ماهگیت مبارک باشه . ماشالا دیگه داری واسه خودت آقایی میشیا ! مهدیه جون برای سن الیار این چیزا طبیعیه ، اشکان دقیقا تو همین سن بود کرم مرطوب کننده منو برداشته بود رفته بود تو اتاقش همچین مالیده بود به صورت و لباس و تخت و کمدش که نگو.من اونموقع خیلی واسش خندیدم و کلی عکس ازش گرفتم .الان دلم واسه اونروزها تنگ شده . گرچه خرابکاریهاش هنوز تموم نشده اما اونموقع ها بانمکتر بود
مامان نیلوفر
6 اردیبهشت 94 15:18
عزیزم 23 ماهگیت مبارک
مامان فدیا
8 اردیبهشت 94 11:54
مامان مهدیه ناراحت نشو بهترین مامان های دنیا هم بعضی وقتا با این همه شیطنت کم میارن منم بعضی وقتا ادرین دعوا میکنم و خودمم پشیمون میشم