اولین عشق الیار
متاسفانه دایی من و بابایی خیلی ناگهانی فوت شده و حسابی هممون شوکه و داغدار هستیم.
تو این مدت که همش به خونه دایی مرحوم رفت و امد داشتیم دوستان خیلی زیادی برا خودت پیدا کردی....یه چیز خیلی مهم اینکه عاشق تمام عیار حسنا شدی.نوه ی دایی مرحوم که دل پسرکمون رو برده و تمام فکر الیار خوشحال کردنه اونه.چند روز پیش گفتی با هم رقصیدین و دست همدیگرو گرفتین.
در کل پسر تیز و حاضر جوابی هستی هنوز هم زودرنج و حساس هستی و هنوز هم از کار کردن(جمع و جور کردن)خوشت نمیاد.امروز باز گذری کردم به نوشته های قبلی و اعتراف میکنم که اگر نمی نوشتم خیلی از انها رو به خاطر نمی اوردم.نمیدونم چرا ادم فکر میکنه به راحتی بعدا هر خاطره ای را به یاد خواهد اورد و برا نوشتن تنبلی میکنه.....
امروز اومدی نشستی روی مبل و گفتی من براتون مهمون اومدم لطفا برام کتاب بخون و غذا بیار.
همچنان عشق اول و اخرت ماشین بازی و بعدش ادم اهنی،تفنگ و شمشیر بازی اسباب بازیه محبوبت هستند.البته بعضیاشو نداری و از ذهن خلاقت استفاده میکنی و برای خودت میسازی.مثل همین شمشیر.
خودم ترجیح میدم همه چی رو برات زود مهیا نکنم.اعتقاد دارم اگه زیادی نیازهات(خاسته هات) برااورده بشه خلاقیت از بین میره.