روزها میگذرند.....
پسر دردونه ام روز به روز بزرگتر میشی و من تلاش میکنم حداکثر استفاده رو ازین روزها ببرم و حسابی لذت ببرم.پسر نازم اینو بدون همه امید منو بابا هستی و تنها هدفمون خوشحال کردنته.
عزیز مامان این روزها خیلی شیرین و با نمکتر شدی مخصوصا با اون صحبت کردنت که دوست دارم درسته قورتت بدم.هرچه از شیرین زبونیات بگم بازم کم گفتم.بعضی وقتها اینقدر ذوق میکنم که حسابی میچلونمتکه عصبانی میشی میگی مامان بسه دیگه له شدم.اومدم دیدم یکی از برگ های گلدون روکندی تا منو دیدی بلند میخوندی هکی به گل دس بسنه شاپره نیشش میزنه.یه روز عزیز اومد خونمون بیچاره تا از در وارد شد گفتی پس اجون کو؟تنخا اومدی؟
دیروز هم خونه عزیز بودیم وقتی اقاجون رسید گفتی اجون نون کو؟بعد برگشتی به طرف جمع و گفتی نون نیس؟
عزیز زنگ زده بود احوالپرسی تا پرسید الیار پسر چطوره؟منم جواب دادم خوبه دست بوسه....متوجه شدی که در مورد شما حرف میزنیم گفتی بگو نشسته یو مبل کاتون نیگادی میکنه.فکر کنم منظورت از نیگادی میکنه ،میبینه بود
چند روز پیش رو لگنت نشسته بودی و مشغول پی پی....تا پرسیدم پسرم کارت تموم شد؟گفتی مامان نیا پیف پیف بو میدهعاشق بستنی شدی روزی دوتا میخوری وقتی بازم میخای میگم نیس نداریم....با لحنه خاصی به صورت کشیده میگی تو فریزر هههههههس.قصه گفتن هم یکی از هنرهاته،قصه مکویین و چوپان و مرغابی و لاک پشت و شنگول و منگول و روزمرگی های خودتو باهم قاطی میکنی و یه چیزایی سرهم میکنی....من میمیرم واسه اولش که میگی یکی بووووود هکی نبوووود
رنگ های اصلی رو بلدی.مثل سبز،زرد،ابی،قرمز،سفید ومیتونی تشخیص بدی.تا 6 هم بلدی بشماری ولی فقط مفهوم یک و دو رو بلدی.وقتی بگم دوتا ماشین بیار قشنگ حالیت میشهعمو عادل اینا اومدن خونمون،خیلی اقا بودی و اساسی ابرو داری کردی،قربون دل مهربونت برم که زهرا رو بردی تو اتاقت و همه اسباب بازیهاتو بهش میدادی و دلت میخواست خوشحالش کنی منم وقتی دیدم خیلی سرگرم شدید با دوربین اومدم سراغتون و دیدم شماها دارین مدرسه بازی میکنین.
چند روز بعد هم رفتیم خونه مامان جون.خیلی بهت خوش گذشت حسابی با عسل بازی کردین،هوا عالی بود،با زن دایی و عسل رفتی گردش.عصر هم عمه اکرم نوه ش ایلار رو اورد از دیدنش کلی ذوق کردی چقدذم تحویلش میگرفتی همش بهش میگفتی خانوم پاشو دنبال بازی،وقتی میدیدی نمیاد و خجالت میکشه ،نازش میکردی وبوسش میکردی.افرین خوشگلم خیلی خوشحالم که اجتماعی هستی و خوب ارتباط برقرار میکنی.دردونه پسرم بهت افتخار میکنم .
شب هم شام خونه دایی فردین (همون دایی سیبیلو شما)دعوت بودیم اونجا اینقدر شیطونی کردی که من از پا افتادم.اخه خونش سوبلکس و پر پله ست شمام که عاشق ارتفاع و بلندی....شامتم رو پله ها خوردی.از بس خسته بودم اومدنی وقتی داشتم لباساتو میپوشوندم مثل همیشه غر غر میکردی گفتم الیار حسابی خستم کردی بپوش.....استین کاپشنتو محکم کشیدم بلند داد زدی وای کمک.. بمب خنده تو خونه منفجر شد ازین حرفتالهی من فدای شیرین کاریات.....پسر گلم تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها رو برام بسازی.
تو نفسی برای من!!عزیزم عاشقتم
اینم اولین عکسی که خودت گرفتی....الهی فدای پسر هنرمند و خوش ذوقم بشم