الیارالیار، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

الیار،هدیه تکرار نشدنی من

ای جوووونم

این روزها یعنی این هفته خیلی خوش گذشت.راستش همش یا مهمونی بودیم یا مهمون داشتیم.دوستان دوران دبیرستانم اومدن خونمون وای کلی خوش بحالم بود حسابی خوش گذشت. رفته بودیم خونه خاله سمیه(دوست دوران دانشجویی مامانی).اسباب بازی سبحان رو گذاشته بودن روی میز غذا خوری.از خاب بیدار شدی وقتی چشمت به اسباب بازی ها افتاد دنبال یه راهی برای بدست اوردنشون بودی.رفتی جلوی میز و با ناراحتی ساختگی و حالت ناامیدانه گفتی حالا من با چی بازی کنم؟ خوشبختانه خاله سمیه متوجه منظورت شد و به هدفت رسیدی .جالب اینجاست همه اسباب بازیهای سبحان رو برداشته بودی وقتی سبحان کلاهتو برداشت گذاشت روسرش بهش با یه قیافه حق به جانب گفتی اجازه گرفتی؟مال خودمه دعوات کنم؟قیافه خاله سمی...
18 خرداد 1394

سلام تک فرشته زیبای زندگیم

سلام و صدتا سلام به روی زیباتر از ماه پسر بهاری خودم الیار نازنینم.به بزرگی خودت این مامانی تنبل رو ببخش،این روزها کارهام زیاده  و چون پیرو روش مونته سوری هستم وقت کم میارم برای ثبت خاطرات قشنگت.خیلی از شیرین زبونیات و کارهای قشنگت بدون اینکه ثبت بشه فراموش میشه...... این روزها اینقدر هوا خوبه که من تو خونه موندن رو حرام اعلام کردم . جمعه پیش طبق قراری که داشتیم رفتیم اسالم. تفریحات و گشت و گزارمون کماکان پابرجاست.پسرم بهارم با تو زیباتره طبیعتی زیبا و بکر که فوق العاده حس نشاط و ارامش رو به ادم میده. واقعا طبیعت لذت بخشه،بوی گل و ویز ویز زنبورها     ...
12 خرداد 1394

تو اغاز من و لحظه ی پایان منی

روز ها به سرعت در حال سپری شدن هستن و ماهم در کنار اقا الیار دوساله در گیر زندگانی روزمره هستیم. پسر کوچولوی قشنگم،افریننده ی تمام روزهای شیرینم... خیلی بانمک شدی،گاهی وقتا حرفایی می زنی که متعجب میشیم از این همه دقت تو.رفته بودیم ازناو،خاله پری اینا هم بودن ما سوار ماشین خاله پری بودیم وقتی گردش تموم شد اومدیم سوار ماشین بابایی بشیم زدی زیر گریه که دوست ندارم من ماشین خاله پری رو میخام!!!!بابایی گفت اخه چرا پسرم؟ماشین بابا چشه مگه؟؟در کما پررویی گفتی نه بو میده ،قراضس .بابایی گفت اگه بشورم تمیزش کنم چی؟گفتی نه اصلا دوسش ندارم خوجل موجل نیس .منوبابایی هم  ،بابا طفلی گفت حتما باید ماشینمونو عوض کنیم وگونه الیار مارو قبول ندا...
7 خرداد 1394

روز میلاد تن تو

روز میلاد تن تو بود که هوا بوی شبنم و شقایق می داد عطر یاس از در و دیوار هوا می پاشید و نسیم از تو بشارت می داد...... و به تردستی استاد ازل شعبده ای برپا بود گوشها منتظر اولین گریه شیرین تو بود.... چشمها منتظر اولین ساغر سیمای تو بود.... روز میلاد تو باز  مثل همواره خدا حاضر بود.... دو سال پیش در یک صبح اردیبهشتی پسرکی از جنس عشق پا به زندگیم نهاد....و با امدنش اسمان و زمین را برایم بهشت کرد.و من در بهاری ترین بهار زندگیم به یمن برکت وجودش مادر شدم و لبریز از عشق..... پسرک اردیبهشتی من،پرنده کوچک خوشبختی ام امروز سالروز میلاد توست،در کنار تمام داشته هایم،تنها تو...
31 ارديبهشت 1394

اولین ارایشگاه مردانه

اولین ارایشگاه مردونه رفتنت..... دوست داشتم موهاتو بلند کنم ولی ازونجایی که خیلی برا شونه کردن موهات همکاری نمیکنی اکثرا موهات ژولی پولی میشد و مهمتر اینکه چنروز دیگه تولدته و شما باید مرتب و شیک باشی امروز طی یک عملیات ضربتی بابایی شما رو برد ارایشگاه مردونه،قبلش کلی باهات حرف زدیم و امادت کردیم  و شما با اقای باربر اشنا شدی و با کمال میل رفتی.و چون خوب همکاری کردی بابایی به درخواست خودت برات پفک خرید ه بود. قبل از کات بعداز کات خیلی ماه شدی عزیزم .انشالله اصلاح  دومادیت ...
29 ارديبهشت 1394

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود

لحظه ها مثل برق و باد میگذره و شما بزرگتر میشی،حالا در استانه دو سالگی همچنان برات ارزوی سربلندی و اینده ای بزرگ دارم. تکیه کلام این روزات نه!!!!!!!نمیخوام،نمیخورم.......گاهی به دلیل اقتضای سنت میوفتی سر دنده لج. میگم وای که چقدر  پسر من ناز و مودب ومهربونه....میگی:نه!!دوست ندارم ناز باشم!مهربون نه!نیستم. میگم الیار ببرمت خونه عزیز با مصطفا بازی کنی.میگی :نه!!مصطفا دوست ندارم.خونه عزیز نمیخام . اردیبهشت دوست داشتنی من،از لحظه به لحظش باید استفاده کرد......اردیبهشت از وقتی دنیا اومدی برام رنگ و بوی دیگه ای داره...... این روزا لذت اشپزی با وجودت برام بیشتر شده...اخه عاشق پیتزایی و به خاطر مسایل امنیتی و بهد...
21 ارديبهشت 1394

چقدر لذت بخشه دیدن رشد روز به روز شما مامانی

تو شروع شادی و لحظه ی پایان غمی نیمه ی گمشده ی من،نه زیادی نه کمی تو نگاهت به تموم ارزوهام می رسم یه فرشته از بهشتی که تو سرنوشتمی شیرینی زندگی ام،باقلوای من ،عاشقتم و اینقدر دوست دارم که هر چی بگم بازم کمه.عاشق همه ی کارها و شیرین کاریاتم. عزیز دل مامان،بهت قول میدم تمام تلاشمو برای شادی و خوشبختی تو بکنم! این روزها همه ی وقتم برای شماست عشق کوچولوم. به شدت شیطون شدی و به معنای واقعی از دیوار راست میری بالا و اتیش میسوزونی. هر لحظه یه کار جدید میکنی. دردونه مامان،هر روز که میگدره از اینکه خداوند یه همچین هدیه نازی رو بمن داده واقعا خدارو شکر میکنم.اخه بچه هم این همه باهوش،این همه مستقل،و این همه مهربون.....و البته یکمی زورگ...
16 ارديبهشت 1394