ای جوووونم
این روزها یعنی این هفته خیلی خوش گذشت.راستش همش یا مهمونی بودیم یا مهمون داشتیم.دوستان دوران دبیرستانم اومدن خونمون وای کلی خوش بحالم بود حسابی خوش گذشت. رفته بودیم خونه خاله سمیه(دوست دوران دانشجویی مامانی).اسباب بازی سبحان رو گذاشته بودن روی میز غذا خوری.از خاب بیدار شدی وقتی چشمت به اسباب بازی ها افتاد دنبال یه راهی برای بدست اوردنشون بودی.رفتی جلوی میز و با ناراحتی ساختگی و حالت ناامیدانه گفتی حالا من با چی بازی کنم؟ خوشبختانه خاله سمیه متوجه منظورت شد و به هدفت رسیدی .جالب اینجاست همه اسباب بازیهای سبحان رو برداشته بودی وقتی سبحان کلاهتو برداشت گذاشت روسرش بهش با یه قیافه حق به جانب گفتی اجازه گرفتی؟مال خودمه دعوات کنم؟قیافه خاله سمی...
نویسنده :
مامان مهدیه
23:54